از خویشتن
پند گرفتم
از نغمه
ها و
موسیقی ها
از خویشتن
پند گرفتم:
او به
من آموخت تا
شب زنده داري
کنم و
در حالی که
همه ي
مردم خفته
اند و
چون
بیدار شوند
به خواب روم...
و پیش
از اینکه خویشتن
به من پند
دهد خوابهاي
آنان را
نمیدیم و
خوابهاي مرا
در
هنگام غفلتشان
نیز نمیدیدند
اما اکنون
میخوابم در
حالیکه به
من مینگرند و
چون به
خواب روند
شادمانی میکنم.
روباه از دیوانه و خدایان زمینی
در هنگام طلوع
خورشید روباهی
از لانه اش
بیرون آمد
و با حالتی
سراسیمه به
سایه
اش نگاه
کرد و
گفت : امروز شتري
خواهم خورد!
سپس به
راه خود
ادامه داد
و تا ظهر
به دنبال
شتر گشت.آنگاه دوباره به
سایه اش
نگریست و
گفت : آري ! یک موش
براي
من کافی
است.
رحم کن اي نفس! از کتاب اشکی و لبخندي
اي نفس
من!
براي چه
کسی سوگواري
میکنی در
حالیکه از
ضعف من
آگاهی؟ تا
کی
در خواب
به سر میبري
در حالیکه براي
به تصویر کشیدن
خواب هایت
چیزي جز
سخن آدمی
ندارم؟
بنگر اي
نفس من
! چگونه عمرم
را براي گوش
فرا دادن
به تعالیم تو
سپري کرده
ام ؟
بنگر اي
عذاب دهنده
من.
اینک قدرتم
را در جستجوي
تو از دست
داده ام.قلبم ملک
من بود
و حالا برده
ي تو شد.
صبرم مونسم
بود و
اینک مرا
سرزنش میکند.
جوانی
یارم بود
و امروز مرا
ملامت میکند.
چیزي است
که از خدایان
بدست آوردم.
پس به
چه چیز
طمع میکنی؟؟
خویشتنم را
انکار کردم
و لذات زندگی
ام را ترك
گفتم و
عظمت عمرم
را رها نمودم
و چیزي یا
کسی جز
تو برایم باقی
نمانده است.پس با عدل
دادگري کن
یا از مرگ
بخواه تا
مرا رها
سازد.
بر من
رحم کن
اي نفس !
از خویش پند گرفتم از کتاب نغمه ها و موسیقی
از خویش
پند گرفتم
او به
من آموخت که
دوست بدارم
آنچه مردم
دوست نمیدارند
و همنشین کسی
شوم
که او
را از خود
میرانند.
خویشتن به
من نشان داد
که عشق صفت
عاشق نیست
بلکه صفت
معشوق است.
و پیش
از آنکه خویشتن
به من پند
دهد عشق
در من همچون
ریسمان بود
اما اکنون
به هاله
اي مبدل شد
که اول آن
آخرش و
آخر آن
اولش میباشد
و به هر
آفریده اي
احاطه دارد
و به تدریج
وسعت می
یابد تا
هر چیزي که
آفریده شود
را در برگیرد.
از خویشتن
پند گرفتم
او به
من آموخت جمال
پنهان را
با صورت و
رنگ و
پوست ببینم
و به چیزي
چشم
بدوزم که
نزد مردم
ناپسند و
زشت است
تا اینکه زیبایی
آن را مشاهده
کنم. پیش از
آنکه خویشتن
به من پند
دهد زیبایی
را به صورت
شعله هایی
در میان ستونهایی
از
دود میدیدم
اما اکنون
چیزي جز
آتش فروزان
نمیبینم...
آري اي
برادر ! او به
من آموخت .خویشتن تو
نیز پند
میدهد و
به تو ما
آموزد.
پس من
و تو یکسان
هستیم و
تنها فرقمان
این است
که من از
خود با
لجاجت سخن
میگویم و
تو از درونت
چیزي نمیگوئی
و نگفتن تو
فضیلت است.
تنهایی از نغمه ها و موسیقی
زندگی جزیره
است در
دریایی از
عزلت و
تنهایی.
زندگی جزیره
اي است با
سنگ هایی
از آرزوها و
درختانی از
رویاها و
شکوفه هایی
از
وحشت و
چشمه هایی
از تشنگی و
در وسط دریایی
از عزلت و
تنهایی قرار
گرفته
است.
زندگی تو
اي برادر جزیره
اي است که
از همه ي
جزیره ها
و خشکی ها
جدا مانده
است.
هر چند
کشتی ها
و قایق ها
را به سوي
سواحلی دیگر
بفرستی و
هرگاه ناوگانها
و
کشتی هاي
بزرگ به
ساحل تو
بیایند تو
همان جزیره
ي تنها و
دور افتاده
خواهی
ماند. با همه
ي دردهاي فردي
و شادي هاي
دور و
اشتیاق نادیده
و با همه
ي رمز و
رازها...
روبروي عرش زیبایی از کتاب اشکی و لبخندي
با لحنی
آرام پرسیدم
: زیبایی چیست:
مردم درباره
آن اختلاف نظر
دارند.
گفت : آنچه تو
را به خودش
جذب میکند.
آنچه میبینی
و دوست داري
بدهی و
بستانی. آنچه در
آغوش میگیري
و تو را
در آغوش میگیرد
. الفتی است
میان اندوه
و
شادي . سکوتی است
که میشنوي .مجهولی است
که میشناسی و
رازي است
که
کشفش میکنی.
آنگاه دست
هاي خوشبویش
را بر روي
چشم هایم
گذاشت و
چون دست
هایش را
برداشت خویش
را در آن
ذره تنها
یافتم...
بزه کاري و مجازات از کتاب پیامبر
آنگاه یکی
از دادرسان شهر
حاضر شد
و گفت:
درباره ي
بزه کاري
و مجازات به
ما سخن بگو!
پاسخ داد
و گفت:
چون ارواحتان
بر روي بادها
سرگشته باشند
و شب را
در تنهایی به
سر برید و
خطایی
را مرتکب
شوید .
در آن
هنگام ستمی
بر دیگران و
بر خودتان کرده
اید و
براي چنین
ستمی باید
لحظه
اي بر
در اسمان بکوبید
و منتظر بمانید.
خداي درونتان
مانند دریا
بزرگ است.
از ازل
پاك است
و تا ابد
پاك و
نیالوده خواهد
بود.
مانند فضایی
اثیري است
تنها بالداران
را پرواز میدهد.
آري!
خداي درونتان
مانند خورشید
است.
اما داخل
سوراخ ماران
نمیشود و
به تنهایی در
درونتان به
سر نمیبرد زیرا
بسیاري از
آدمیان هنوز
بشر مانده
و بسیاري دیگر
به بشریت نرسیده
اند.
اکنون میخواهم
درباره ي
آن انسان درونتان
سخن بگویم.
زیرا او
بزهکاري و
مجازات شما
را خوب میشناسد.
بارها صداي
شما را
شنیده
ام.درباره ي
گناهکاري سخن
میگویید گویی
با شما بیگانه
و از ان
شما نیست!
اما به
شما میگویم
همچنان که
قدیسان و
پاکان نمیتوانند
از درون بلندتان
فراتر روند
همانطور هم
اشرار و
ضعیفان نمیتوانند
از درون پست
تان فروتر
روند.
شما با
هم در یک
کاروان به
سوي خداي
درونتان در
حال حرکتید.
شما راهید
و شما رهروید.
پس چون
یکی از
شما بر
زمین افتد
براي آنان
که پشت سر
اویند عبرتی
میشود تا
پایشان بر
همان سنگ
نلغزد.
آري!!!!
و براي
آنانکه با
تندي در
جلوي او
در حال حرکتند
هشداري باشد
زیرا تکه
سنگ را
از راه
برنداشته اند..
اما حقیقت
همین است
مقتول در
کشته شدنش
بی گناه نیست.
از کتاب ماسه و کف
اهریمن در
روز تولدتان
جان سپرد
مبادا اکنون
در آتش گام
نهید
تا فرشته
اي بیابید!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0